محراب محراب ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
ملیکاملیکا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
متینمتین، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

فرزندانمان محراب ، ملیکا و متین

حرفای قشنگت

طبس که بودم برای بابایی گفتم که محراب دفعه پیش که با اتوبوس رفتیم بیرجند منو خیلی اذیت کرد . بهونه شما رو می گرفت . شما داشتی بازی می کردی بهم گفتی : خوب ، وایستا باهات میام بیرجند ، تو اتوبوس اذیتت می کنم ، وایستا ، این حرف رو که زدی من و بابایی دهنمون باز موند . به فرمون ماشین می گی : راننده به آپاراتی می گی : باربادی وقتی قدت رو اندازه می گیری ، می گی : دو کیلویم . شبا به بابایی می گی قصه بابایی رو برام بگو ، بابایی هم قصه خودشو می گه اما اسم خودشو و شما رو نمی بره ، بجاش می گه یه بابایی بوده که یه پسر داشته ، شما بلافاصله می گی : ماشینش پژو نقره ای ، بابایی هم شمایی و اون پسره محرابه به مبل می گی : ملب وقتی چیزی ...
26 دی 1390

بابا آب داد

پسرم وقتی تو دنیا اومدی من ترم اول دانشگاه بودم تا ده روزگیت پسر آرومی بودی اما بعد اون ده روز هر شب ما رو بیدار داشتی هر شب کارت گریه کردن بود از ساعت ده و نیم یا یازده شروع به گریه کردن می کردی تا حدوداً یک ساعت گریه می کردی و هر کار می کردیم ساکت نمی شدی انگار باید گریتو می کردی فکر نمی کردم دانشگاه قبول بشم شانسی جواب می دادم اما همه می گفتن پاقدومش خوب بوده که شما قبول شدین بزرگ تر که شدی نمی ذاشتی درس بخونم بهت خودکار و کاغذ می دادم می گفتم بنویس بابا آب داد ، من انار در دست دارم ، مادر در باران آمد ، این جملاتی که می گفتم خودت تکرار می کردی و روی کاغذ خط خطی می کردی حالا هم که بزرگتر شدی هر موقع من می خوام کتاب بخونم می گی مامان ...
3 بهمن 1388
1