حرفای قشنگت
طبس که بودم برای بابایی گفتم که محراب دفعه پیش که با اتوبوس رفتیم بیرجند منو خیلی اذیت کرد . بهونه شما رو می گرفت . شما داشتی بازی می کردی بهم گفتی : خوب ، وایستا باهات میام بیرجند ، تو اتوبوس اذیتت می کنم ، وایستا ، این حرف رو که زدی من و بابایی دهنمون باز موند . به فرمون ماشین می گی : راننده به آپاراتی می گی : باربادی وقتی قدت رو اندازه می گیری ، می گی : دو کیلویم . شبا به بابایی می گی قصه بابایی رو برام بگو ، بابایی هم قصه خودشو می گه اما اسم خودشو و شما رو نمی بره ، بجاش می گه یه بابایی بوده که یه پسر داشته ، شما بلافاصله می گی : ماشینش پژو نقره ای ، بابایی هم شمایی و اون پسره محرابه به مبل می گی : ملب وقتی چیزی ...