تقلید کردن ملیکایی
یه مدتی بود که پرتقال خیلی خیلی هوس کردم . اما اون موقع هنوز این میوه نیومده بود . خلاصه هر وقت که خیلی کم پیش میومد که از خونه برم بیرون . هر وقت میرفتم مغازه ها رو نگاه می کردم ببینم اگه پرتقال اومده بخرم . خلاصه وقتی که خریدم اصلا دوست نداشتم بخورم فقط بوی پرتقال رو میخواستم .
خلاصه پرتقال رو که میاوردم پوست می کردم و به شما وروجک و داداشی میدادم و خودم پوستاشو جلوی بینیم می گرفتم . یه روز دیدم که شما هم بعد اینکه پرتقالت رو خوردی پوستای توی ظرف رو برداشتی و گرفتی جلوی بینیت و بوش می کردی . امان از دست شما وروجکی .
یه روز گفتی مامان آب . استکان آب رو دادم دستت یه کمی آب خوردی و رفتی سمت دستشویی . فکر کردم که میخوای مثل همیشه استکان رو بزاری توی ظرف شو . اما یه صداهایی از خودت درمیاوردی . انگار میخواستی آب هایی که خورده بودی رو بالا بیاری . از دست شما ملیکا داشتی مثل مامانی که بعضی مواقع چیزایی که میخورد رو بالا میاورد شما هم همون کار رو میکردی .
الهی مامان دورت بگرده .
دکتر برات آزمایش ادرار و خون نوشته . خون رو که خوشبختانه دادیم اما سه روزه که نمیتونم ازت نمونه ادرار بگیرم ...
موندم چیکار کنم باید امروز جواب آزمایش رو میبردم برای دکتر . اما .....