اسباب کشی
بابایی خونشو عوض کرده و یه خونه بزرگتر . نزدیک نزدیک مغازه که به گفته خودش سه کوچه پایین تر از مغازه و بدون صاحب خونه ...
فردا من و محرابی و ملیکایی ظهری با اتوبوس میریم پیش بابایی برای اسباب کشی .
اما حیف که نه مادرجون میتونه بیاد اونم بخاطر اینکه روز عاشورا باید برن سر خاک مادر و پدرشون .
خاله سمیه هم نمیتونه بیاد بخاطر اینکه یه هیئت عزاداری میخواد بره در خونه مادر شوهرش .
امثال باید تنهایی وسایلا رو مرتب و جابجا کنم اونم با این وضعیت جسمی خودم .
با اینکه بابایی گفته که کارگر میگیره برای جابجایی وسایلا از این خونه به خونه دیگه .
من دغدغه بیشتر اینکه با وجود ملیکای فضول چه جوری تنهایی اون همه وسایل رو بزارم سرجاشون ..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی