محراب محراب ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره
ملیکاملیکا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
متینمتین، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

فرزندانمان محراب ، ملیکا و متین

اتفاقاتی که برامون چه خوشایند و چه ناخوشایند پیش اومده

1393/6/15 16:04
نویسنده : مادر
377 بازدید
اشتراک گذاری

اول اینکه ماه رمضون خوبی بود حقیقتش ما که نتونستیم روزه بگیریم ولی یه جورایی روزه می گرفتیم چون بدون محسن جونمون چیزی از گلومون پایین نمی رفت جز آب .

اینجا خیلی گرم بود بابایی صبح ساعت 7 صبح می رفت و 2 ظهر بر میگشت و میخوابید و ساعت 7 تا 8 شب هم می رفت مغازه و دقیقا وقتی اذون می گفتن پاشو میزاشت تو خونه .

توی ماه رمضون دو سه بار رفتیم مشهد ، بابایی براش کاری پیش اومده بود روزه بابایی که صحیح بود ولی سخته ها دهن روزه اونم توی آفتاب رانندگی کنی اونم 7 ، 8 ساعت .

24 ماه رمضون بود که عمو مهدی به بابایی زنگ زد و خبر داد که مادر دامادشون ( امیر آقا ، شوهر عمه سمیه ) فوت شده ، وقتی بابایی زنگ زد خونه و خبرش رو بهم داد باورم نمیشد برای هیچ کس قابل باور نمود .

خانم خوبی بود تو مراسمات که میومد صداش در نمیومد یه خنده ملیحی روی صورتش بود ناراحتی قلبی داشت و روزه میگرفت و قرصهای قلبش رو مرتب نمیتونست بخوره ، یه روز که برای مراسم تعزیه یکی از فامیلاشون می رفته نرسیده با مسجد ایست قلبی می کنه و میخوره زمین ، یه خانمی که از اونجا رد می شده رفته پیشش و خواسته براش آب بیاره که با ایما و اشاره گفته روزست و ....

قرار بود آخرین فرزندش که دختر بود بره خونه خودش یعنی مراسم عروسیش بعد ماه رمضون بود چقدر سخته ...

اما همه می گفتن خوش بحالش دهن روزه ، اونم توی ماه رمضون که همه درای بهشت بازه ، اونم بعد از این سه شب قدر ، ... خدا همه رفتگان رو بیامرزه

 

پسندها (1)

نظرات (0)