اتفاقاتی که برامون چه خوشایند و چه ناخوشایند پیش اومده
اول اینکه ماه رمضون خوبی بود حقیقتش ما که نتونستیم روزه بگیریم ولی یه جورایی روزه می گرفتیم چون بدون محسن جونمون چیزی از گلومون پایین نمی رفت جز آب .
اینجا خیلی گرم بود بابایی صبح ساعت 7 صبح می رفت و 2 ظهر بر میگشت و میخوابید و ساعت 7 تا 8 شب هم می رفت مغازه و دقیقا وقتی اذون می گفتن پاشو میزاشت تو خونه .
توی ماه رمضون دو سه بار رفتیم مشهد ، بابایی براش کاری پیش اومده بود روزه بابایی که صحیح بود ولی سخته ها دهن روزه اونم توی آفتاب رانندگی کنی اونم 7 ، 8 ساعت .
24 ماه رمضون بود که عمو مهدی به بابایی زنگ زد و خبر داد که مادر دامادشون ( امیر آقا ، شوهر عمه سمیه ) فوت شده ، وقتی بابایی زنگ زد خونه و خبرش رو بهم داد باورم نمیشد برای هیچ کس قابل باور نمود .
خانم خوبی بود تو مراسمات که میومد صداش در نمیومد یه خنده ملیحی روی صورتش بود ناراحتی قلبی داشت و روزه میگرفت و قرصهای قلبش رو مرتب نمیتونست بخوره ، یه روز که برای مراسم تعزیه یکی از فامیلاشون می رفته نرسیده با مسجد ایست قلبی می کنه و میخوره زمین ، یه خانمی که از اونجا رد می شده رفته پیشش و خواسته براش آب بیاره که با ایما و اشاره گفته روزست و ....
قرار بود آخرین فرزندش که دختر بود بره خونه خودش یعنی مراسم عروسیش بعد ماه رمضون بود چقدر سخته ...
اما همه می گفتن خوش بحالش دهن روزه ، اونم توی ماه رمضون که همه درای بهشت بازه ، اونم بعد از این سه شب قدر ، ... خدا همه رفتگان رو بیامرزه