ماجراهای ملیکا
گفته بودم که چند وقتیه دخمل نازمون رو از پوشک می گیریم که متاسفانه شبا خودشو خیس می کنه
بهت می گم عزیز مامان دیشب یه دختری بوده که روی پتو و فرشمون جیش کرده و اسمشم ملیکا خانمه ، شما گفتی که من دششویی ( دستشویی ) جیش کدم ( کردم ) آقا محراب جیش کرده ، بهت خندیدم و دوباره ازت پرسیدم ملیکا خانم چرا جیش کردی ، گفتی اشکال نداره آب دیخته ( ریخته ) بنداز بورون ( بیرون ) خشک بشه و دستای کوچیکت رو توی گوشات گذاشتی که دیگه صدای منو نشنوی
از آخرم مجبور شدم که فرش رو ببرم توی حیاط و بشورمش و گل پسرم آقا محراب اومد و به من کمک کرد و فرش رو شستیم .
اینم عکس ملیکا خانم که پسر گلم رفته قاب عینکش رو روی صورت آبجیش گذاشته تا ازش عکس بگیره و قبلشم شیشه های عینکش رو برداشته که آبجیش اذیت نشه
دیروز عصر رفتی و نوار چسب بابایی رو از توی کشوش آوردی بهت می گم مامانی برو چسب بابایی رو بزار تو کشو، میگی مال من بود بابایی از کشوی من توی کشوی بابایی گذاشت
عزیز مامان هر جمله ای که می گی آخرش یه بود می زاری . فدای اون زبون شیرینت گلکم