هرگز ...
همه امروز می خوان برم روستا تا روز جمعه شب هم می خوان اونجا باشن ، مادرجونت هی به من زنگ می زنه میگه محراب که شیر خوار نیست ، بزرگ شده ، پیش من هم که وایمیسته ، با خودم می برمش ، چون دلم برات تنگ می شه نمی زارم ببرنت ، شب بدون تو نمی تونم چشمامو بزارم روی هم و بخوابم باید کنارم باشی راستی شب ها وقتی می خوای بخوابی دستت رو دور گردنم می کنی منو بوس می کنی بعدش می خوابی ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی