ای شیطون
یه روز که تو حیاط بازی می کردی صدای نمکی رو شنیدی و سریع می ری تو خونه و در رو می بندی ، من وقتی از سر کار اومدم خونه ، مادرجونت برام این موضوع رو تعریف کرد تا یه مدتی وقتی اذیت می کردی و می رفتی تو حیاط می گفتم محراب نمکی اومد میومدی تو خونه ، یه روز ظهری می خواستم بخوابونمت فضولی می کردی من پامو زدم به تختخواب و گفتم محراب نمکی اومد ، اومدی پیشم و گفتی مامان پانو نزن به تختخواب ، بله آقا محراب دیگه نمی شد گولت زد . بعضی مواقع به تخت یا در یا هر چیزی که صدا می کرد لگ می زدی و می گفتی مامانی نمدی اومد ( به نمکی می گفتی نمدی ) و می پریدی تو بغلمو می خندیدی .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی