بر خود می بالم
بر خود می بالم که خدا همسری به من داده که ظهر وقتی از سر کار میاد خونه ، عرق کار و زحمت و تلاش برای روزی حلال روی صورتش هست و وقتی وارد خونه میشه با تنی خسته و رنجور با نگاهی پر از محبت و مهربانی به فرزندانش خیره میشه و دختر و پسرکم با گرفتن پای بابایی خوشحالی اومدن بابا به خونه رو نشون میدن و همیشه خداشو شکر می کنه که خدا همسر و فرزندان سالمی به او داده .
بر خود می بالم که فرزندی به نام محراب دارم که وقتی فضولی میکنه و مامانی باهاش حرف نمیزه می گه مامانی منو دوست داری و در حالی که این حرف رو میزنه توی چشماش پر از اشکه ، بعضی مواقع توی کار خونه به مامانی کمک می کنه و در آخر میگه مامانی بهم چند بار میگی آفرین و با گفتن آفرین انگار تمام دنیا رو بهش دادن .
بر خود می بالم که دختری به نام ملیکا دارم که بابایی و مامانی و داداش محراب رو با دو دست کوچکش در بغل می گیره و بوس میکنه و با لحن کودکانه خود میگه دوست دارم و با بوس کردن داداش متین دوست داشتنش رو نشون میده ، اگه زخمی روی دست و پای بابایی و بقیه باشه میاد و روی زخم رو بوس می کنه و میگه آقا دکتر اوف کرده .
و بر خود می بالم که خدا فرزندی به نام متین رو بهم داده ...
و حال من در کنار همسرم محسن و فرزندانم محراب - ملیکا و متین خدایمان را شکر می کنیم و همیشه شکر گذار اوییم از نعمت هایی که به ما عطا کرده .