یه خبر بد
ساعت 9 و نیم صبح تلفنمون زنگ خورد همکارم گوشی رو برداشت از چهرش فهمیدم که خبر بدی رو بهش گفتن بعد از این که گوشی رو گذاشت ازش سوال کردم چی شده ؟
گفت : بچه همکارمون فوت شده - تو شکم مامانش هشت ماهه بود - از بس فشارش بالا بوده و استرس و ناراحتی داشته باعث شده بچش فوت بشه . همکارا وقتی این موضوع رو فهمیدن خیلی خیلی ناراحت شدن به هم نگاه می کردن و نمی تونستن چیزی بگن یکی از همکارا که خودش 5 ماهه حاملست گریش گرفته بود ما هم بهش دلداری می دادیم و می گفتیم مصلحت این بوده ، تا خدا چی بخواد ، همه چی دست خداست
فکر کردن به این موضوع که هشت ماه بچه تو شکمت باشه و باهاش زندگی کنی ، تکون خوردنش رو بفهمی ، باهاش حرف بزنی ، براش سیسمونی بگیری ، براش اسم بزاری ، به این فکر کنی که وقتی دنیا میاد چه شکلیه ، سرش موداره ، سفیده یا سبزه ، بهش شیر بدی و نوازشش کنی ، مامان صدات بزه .....
همه اینها رو باید فراموش کنی خیلی سخته .............................هر ماه به موقع می رفتی مطب دکترت تا وزن و فشارت رو بگیره صدای قلب بچه تو بشنوه و .....
دیگه نمی دونم چی بگم درک کردنش برام خیلی سخته ، فقط از خدا میخوام که بهش صبر بده تا این خاطرات شیرین رو از ذهنش پاک کنه . الهی آمین
راستی این کوچولویی که می خواست یک ماه دیگه دنیا بیاد دختر بود .