بابایی من گم شدم
سلام عزیز مامان
امروز تصمیم گرفتم برم اداره تا کارای حقوقم رو درست کنم شما هم گفتی مامانی منم میخوام بیام ، منم ملیکا رو گذاشتم پیش مادرجون و شما رو با خودم بردم اداره ، شما رو تو اتاق همکارا گذاشتم و رفتم به اتاق یکی دیگه از همکارا و چون یه خورده دیر کردم شما هم گوشی رو از توی کیفم برداشته بودی به بابایی زنگ زدی که بابایی من گم شدم وقتی اومدم پیشت همکارا گفتن پسرت به باباش زنگ زد و نمی دونیم چی گفت که باباش خیلی ناراحت شد همون موقع بابایی زنگ زد و گفت کجایی محراب گم کردی منم گفتم موضوع رو براش گفتم وقتی بهت گفتم مامانی چرا این کار رو کردی گفتی من به بابایی نگفتم که گم شدم وقتی اومدیم خونه مادرجون گفت محراب رو گم کردی بابایی به دایی غلامرضا زنگ زده بود و گفته بود فکر کنم تکتم محراب رو توی تامین اجتماعی جا گذاشته و داییت هم اومده خونه و به مادرجون و بقیه گفته . آقا محراب از دست شماااااااااااااااااااا همه رو ترسوندی .