بچه هاي اين دوره زمونه
دو شبه كه تا صبح سرفه مي كني و اين همه سرفهات زياده كه بهت حالت تهوع دست ميده ، بردمت دكتر و وقتي معاينت كرد گفت كه گلوش عفونت نداره و دو شربت آموكسي كلاو و كتوتيفن داد و پيشنهاد كرد كه يه قطره كه اسمش يادم نيست رو برات بگيرم ، خلاصه خيلي منتظر شديم كه نوبتمون بشه ،
بهم گفتي : ماماني وقتي پيش بابايي بودم كه با هم رفتيم دكتر ، آقاي دكتر بهم گفت كه ديگه فلفل نخوري برات خوب نيست اما شما يادته كه دو بار به من فلفل دادي .... دهنم بازموند
ديشب هم اين همه فضولي كردي كه اعصابم خورد شد و رفتم بخوابم ،
اومدي پيشم و گفتي ماماني چرا پشتت رو بهم كردي با من قهري ، منم گفتم آره ، پا شدي و يه متكا با پتو بردي توي حال پذيرايي و كنار درش دراز كشيدي ، بابابزرگ بهت گفت بيا پيش من بخواب و مادرجون هم هي دنبالت ميومد ، كه بيارتت پيش ما ، شما هم مي گفتي مامانيم با من قهره ، منم نميخوام بيام پيشت .
مادرجون اين همه نازت رو خريد اما انگار نه انگار ، به من مي گفت برو بيارش گناه داره و منم مي گفتم فسقل بچه نيست من به اين بزرگي برم ناز بچه بخرم .
خلاصه خودت بعد از يك ساعت اومدي ، با اون اخماي توي صورتت ازم پرسيدي باهام قهري گفتم آره ، ولي اين دفعه باهات آشتي مي كنم ، اما اگه دوباره اينكارا رو كردي ديگه از آشتي خبري نيست و شما با من قهر كردي .....