سرما خوردگی
دو هفتست که دوتایینون سرما خوردین .
اوایل محراب شبا خوابش نمی برد این همه سرفه می کرد که بیدار میشد و میرفت دستشویی .
بردمتون دکتر . محراب بهتر شد و ملیکا بدتر .
اینهمه ملیکا بد شد که چند وقته که شبا از سرفه زیاد خوابش نمیبره و هی آب میخوره و گریه میکنه و حتی لباسای خودش و منو کثیف کرده .
دکتر بخاطر اینکه که سابقه عفونت اداری داشت براش آنتی بیوتیک ننوشت و ازم خواست اول آزمایشش رو بگیرم بعد از اینکه جوابش رو بردم براش دارو مینویسه . روز جمعه بردمش آزمایشگاه . پذیرش گفت آزمایش خونش رو میگیریم ولی ادارش رو روز شنبه بگیرین توی خونه و زود برامون بیارین .
نمیدونستم که آزمایش خون هم داری . بعد از پذیرش رفتیم توی اتاق نمونه گیری . خانم که اومد همکارش رو صدا زد که بیاد و کمکش کنه ولی خوب چون مریض داشت نیومد و ازم خواست که دست دیگه ملیکا رو خوب نگه دارم و سوزن رو زد روی دستش ، دو تا شیشه رو که خون گرفت ملیکا نق نق می کرد...قربون اون صبرت بشم عزیزم. فقط نق نق می کردی ولی خودتو تکون نمی دادی و سر و صدای زیادی نداشتی . فدات بشم گلم.
برای مادر چقدر سخته که این صحنه ها رو میبینه و هیچ کاری نمیتونه بکنه .
وقتی اومدیم توی ماشین . محراب عقب روی صندلی خوابیده بود و شما به بابایی دستت رو نشون میدادی و می گفتی آمپور ، اوف اوف ، آمپور .