چشم های قشنگت
سلام گلکم ....
از یک سالگیت به خاطر لرزش مردمک چشمات می بریمت دکتر چشم پزشکی . امسال برای 13 مهر نوبت داشتی ، من و شما و بابایی با مادرجون و خاله سمیه رفتیم روز سه شنبه ساعت حدوداً 3 راه افتادیم .
ساعت 11 شب رسیدیم مشهد فرداش چهارشنبه ساعت 7 صبح بیدارت کردم و به یه بدبختی حاضرت کردم بد خواب شده بودی و گریه می کردی ، رفتیم بیمارستان خاتم الانبیاء . بعد از این که دکتر چشماتو معاینه کرد گفتن برین و توی چشماش قطره بریزن و نوار چشماشو بگیرین .
با بابایی رفتیم اتاق کناری سه کار توی چشمات قطره ریختن گریه می کردی از همون اولش که پامو توی بیمارستان گذاشتم دوست داشتم بلند بلند گریه کنم و فریاد بزنم ، خدا رو صدا بزنم و ...
وقتی نوار رو برای دکترت بردیم دوباره معاینه کرد و گفت از اولین باری که آوردینش هیچ فرقی نکرده ، این حرفا رو که شنیدیم قلبم شروع به زدن کرد نفسم تنگ شده بود دوست داشتم گوشامو بگیرم و دیگه هیچی نشنوم .
دکتر برات عینک تجویز کرد اونم با نمره سه و نیم . رفتیم و سفارش عینکتو دادیمو و روز بعدش که آماده شده بود گرفتیم .
دکتر گفت تا شش ماه این عینک رو مرتب بزنه و دوباره اردیبهشت 91 بیارینش پیشم تا ببینم که تغییری کرده یا نه ؟
روز جمعه ساعت 4 بعدازظهر بود که از خونه بابا مشهدی راه افتادیم و ساعت 10 شب رسیدیم خونمون .