اول اینکه ماه رمضون خوبی بود حقیقتش ما که نتونستیم روزه بگیریم ولی یه جورایی روزه می گرفتیم چون بدون محسن جونمون چیزی از گلومون پایین نمی رفت جز آب . اینجا خیلی گرم بود بابایی صبح ساعت 7 صبح می رفت و 2 ظهر بر میگشت و میخوابید و ساعت 7 تا 8 شب هم می رفت مغازه و دقیقا وقتی اذون می گفتن پاشو میزاشت تو خونه . توی ماه رمضون دو سه بار رفتیم مشهد ، بابایی براش کاری پیش اومده بود روزه بابایی که صحیح بود ولی سخته ها دهن روزه اونم توی آفتاب رانندگی کنی اونم 7 ، 8 ساعت . 24 ماه رمضون بود که عمو مهدی به بابایی زنگ زد و خبر داد که مادر دامادشون ( امیر آقا ، شوهر عمه سمیه ) فوت شده ، وقتی بابایی زنگ زد خونه و خبرش رو بهم داد باورم نمیشد برای هیچ ...