ملیکای خوشکلم
دخترک قشنگم بابابزرگ ( بابای بابایی ) برای یک هفته اومد پیشمون که وقتی نوبت دکتر چشم پرشکی داداش محراب بشه بریم مشهد روز چهارشنبه 24 اردیبهشت بابایی و محراب رفتن دکتر که بعد از معاینات دکتر دوباره برای سال بعد نوبت داده و گفته که این دفعه چشم های آقا محراب هیچ فرقی نکرده ... روز جمعه بابایی صبحش با عمو مهدی رفتن پیست رالی من و شما و داداش محراب و متین توی خونه بودیم هر دو تاییتون با عمو مصطفی یک ساله رفته بودین توی میز تلویزیون بابابزرگ ، من خیلی بهتون می گفتم بیان بیرون خطرناکه ولی کو گوش شنوا محراب و مصطفی اومدن بیرون ولی ملیکای گلم شما خودتو از میز تلویزیون آویزون کردی به سر افتادی من داداش متین رو شیر میدادم و شما گریه م...
نویسنده :
مادر
16:04