رخت سفر برای شش ماه یا هم چند سال
الان دو روز که اومدم خونه خودم توی این شهر غریبم و هیچ آشنایی رو ندارم از خانواده و فامیل ، همکار و ... دور شدم ، توی این دو روز این همه دوری خانواده برام سخت بود که انگار یک ساله که من ازشون دور شدم و از خدا می خوام بهم صبرش رو بده که دوریشون رو تحمل کنم .
اما خوشحالم که آخر هفته برمیگردم پیش خانواده چون ملیکا نوبت شنوایی سنجی داره ، توی این ده ، دوازده روز شبها بیدارم ملیکا از ساعت 12 شب به بعد تازه بیدار میشه و گریه می کنه ، ما مستاجر هستیم و صاحب خونه طبقه بالا زندگی می کنه ، دوست ندارم صدای ملیکا اذیتشون کنه .
غروب جمعه که از خونه مامان اومدیم بیرون ، خاله خدیج اونجا بود من چشمام پر اشک بود و گریه می کردم ، خواهرم سمیه ناراحت بود اما جلوی گریه کردنش رو گرفته بود ، مامانم گریه می کرد ، خالم چشماش پر اشک بود ، توی راه خاله صدیق زنگ زد و گریش گرفت و منم گریم گرفت .
اما اینجا باید از همسرم تشکر کنم چون خیلی خیلی مواظبم هست ملیکا که تا صبح منو بیدار داشت ساعت 7 صبح بیدار شدم که صبحانه رو آماده کنم آخه همسرم باید می رفت سرکارش ، بهم گفت تا صبح بیدار بودی من صبحانه نمی خوام ، خیلی اصرار کرد اما پاشدم و براش آماده کردم .
یه خورده وسایل از خونه مامان آوردم و باید میزاشتم سر جاشون این همه راه رفته بودم که کمر دردم گرفته بود بهم گفت نمی خواد به وسایل دست بزنی من ظهر که از مغازه اومدم همه رو جمع می کنم .
دستش درد نکنه ، خدایا شکرت از اینکه یه همسر خوب ، مهربون ، صبور و ... و دو فرزد سالم بهم دادی و ازت می خوام که سایه همسرم رو روی سر من و بچه هام نگه داری و سایه پدر و مادرم نیز بالای سر خانواده باشه . الهی آمین .
،