5 و 6 عید
یک روز تو شهر بانه استان کردستان که بودیم بخاطر اینکه باید 6 فروردین برمیگشتم سر کار ، مجبور شدیم که ظهر چهارم عید برگردیم ساعت 11 از بانه راه افتادیم بین راه خیلی خسته شدیم پمپ بنزین ساعت یک و نیم نصف شب وایستادیم تا یه کم استراحت کنیم شما هم که عقب هر سه چهار ساعتی یه چرتی می زدی خلاصه دو ساعتی خوابیدیم و ساعت چهار و نیم صبح راه افتادیم راه طبس که یکی از شهرهای استان یزد بود خیلی خیلی گرم بود همش کویر بود و نمک . توی راه کردستان کوه ها پربرف بود و کنار جاده برف ها روی هم جمع شده بود آقا محراب نمک های تو جاده طبس رو که می دیدی می گفتی مامانی برف ، برفا رو نگاه کن منم می گفتم مامانی اونا برف نیست نمکه . خلاصه ساعت 4 رسیدم خونه ....
روز 6 مادرجون ، خاله سمیه و بابابزرگ رفتن راهیان نور تا 13 فروردین . شما و بابایی تو خونه تنهایین بابایی که خیلی خیلی حوصلش سر رفته . یه ماشین که اسمش ماشین دیوانه باره بابایی از بانه برات خریده که از صبح تا ظهر که من میام خونه شما با بابایی با اون ماشین بازی می کنین .
تو ماشین گفتی : مامانی ، مامان و بابا چقدر قشنگه نه ...
گفتی : مامانی و بابایی شما رو اندازه تمام دنیا ، یه عالمه ، اندازه ستاره های توی آسمون ، از زمین تا آسمون دوست دارم .