رفتن دایی هاشم به مشهد
دو سه هفته پیش دایی هاشم اومد خونه و گفت که می خواد بره مشهد .
به من و مادرجون پیشنهاد کرد که شما هم بیاین با ما بریم ، من که گفتم امتحاناتم شروع شده نمی تونم بیام . مادرجونم گفت یکی باید محراب رو نگه داره مامانش که امتحاناتش شروع شده نمی تونه اداره هم که میره .
خلاصه دایی هاشم گفت خوب شما هم بیاین محراب رو هم با خودتون بیارین . شما که از خدا خواسته گفتی مامانی منم با دایی هاشم میرم مشهد
بهت می گم مامانی ببین من که اینجام ، باباییم که نیست. شما نباید تنهایی بری مشهد
گفتی خوب با مادرجون می رم ، بهت می گم دلم برات تنگ می شه . میگی اشکال نداره ، خوب دلت تنگ بشه .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی