دخترم ....
دخترم با تو سخن می گویم گوش کن با تو سخن میگویم زندگی در نگهم گلزاریست، و تو با قامت چون نیلوفر، شاخه پر گل این گلزاری من در اندام تو یک خرمن گل میبینم، گل گیسو گل لبها گل لبخند شباب من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم گل عفت، گل صد رنگ امید، گل فردای امید، گل فردای سپید می خرامی و تو را مینگرم چشم تو آینه ی روشن دنیای من است تو همان خرد نهالی که چنین بالیدی؟ &n...
نویسنده :
مادر
8:26
بدون عنوان
سللللللللللللللللللللللللللللللللام من دوباره اومدم که بنویسم خاطرات دو گلم رو . خاطرات سال 92 رو راستی سال نوتون مبارک ، امیدوارم سال خوبیییییییییییییییییی داشته باشین و خرم و شاد باشین . قبل از سال نو برنامه ریزیهایی کردیم که متاسفانه عملی نشد اما خوب این سفر هایی که بدون برنامه ریزی پیش اومد هم خیلی خیلی خوب بود و خیلی خوش گذشت . سال 91 در سفره هفت سین ملیکا نبود و یه جای خیلی تاریکی پنهون بود و هفت سین امسال سر سفره توی بغل باباییش بود که میشه گفت 16 روز بعدش یک سالش تموم می شد . محراب گلم هم لباسای عیدش رو پوشیده بود و منتظر بود که عید بشه ، اما خوب مشخص بود که درک کردن اینکه میخواد عید بشه براش سخت بود ....
نویسنده :
مادر
9:24