حرفای قشنگت
طبس که بودم برای بابایی گفتم که محراب دفعه پیش که با اتوبوس رفتیم بیرجند منو خیلی اذیت کرد . بهونه شما رو می گرفت .
شما داشتی بازی می کردی بهم گفتی : خوب ، وایستا باهات میام بیرجند ، تو اتوبوس اذیتت می کنم ، وایستا ، این حرف رو که زدی من و بابایی دهنمون باز موند .
به فرمون ماشین می گی : راننده
به آپاراتی می گی : باربادی
وقتی قدت رو اندازه می گیری ، می گی : دو کیلویم .
شبا به بابایی می گی قصه بابایی رو برام بگو ، بابایی هم قصه خودشو می گه اما اسم خودشو و شما رو نمی بره ، بجاش می گه یه بابایی بوده که یه پسر داشته ، شما بلافاصله می گی : ماشینش پژو نقره ای ، بابایی هم شمایی و اون پسره محرابه
به مبل می گی : ملب
وقتی چیزی تو گوش من می گی ، بابایی ازت سوال می کنه چی گفتی ؟ ، می گی : هیچی ، نخودچی و شروع می کنی به خندیدن
یه روز خاله سمیه نمی دونم چیکار کرده بود ، که بهش گفتی : خیلی بی عقلی خاله سمیه
اسمایی که برای آبجیت گذاشتی : مهلا ، محیا ، ملکا ( ملیکا)
وقتی لباسای نوزادیتو نشون می دم و بهت می گم که اینا برا آبجیته ، می گی : اینا رو من خریدم ، یا اگه لباس جدیدی رو بپوشم می گی : من اینا رو خریدیدم
به بابایی گفتی : ماشینو طبس بزاریم با قطار بریم مشهد و مامانی رو نمی خواد ببریم
صبحها زودتر از بابایی بیدار می شی و بهش می گی : بابایی پاشو ساعت 18 شده و یا بعضی اوقات می گی: ساعت بسته شده ، منظورت از بسته شده موقعی که عقربه ساعت و دقیقه روی هم قرار دارن
بعضی اوقات میری روی صندلی می شینی و شروع به روضه خوندن می کنی مثلاً گریه می کنی می گی : شما هم گریه کنین ، نماز بخونین ، فضولی نکنین .
یه روز به خاله سمیه گفتی : من می خوام کلید ساز بشم .
بابایی تصویر روی دسک تاب لب تابش رو عکس یه ماشین گذاشته ، بهش گفتی : بابایی سوئیچ این ماشینو بده به من .
یا اگه خونه خاله صدیق بریم ، یا دایی مهدی و دایی هاشم بیان خونه ، بهشون می گی : کلید خونتون و ماشینو به من بدین و میزاری توی جیبت . خیلی دوست داری کلید دستت باشه .
زمان حال ، آینده و گذشتت : دیشبه
بعضی اوقات منم باباییو ، بابایی صدا می زنم ، شما می گی : من می گم بابایی ، شما بگو محسن
صبحها که بیدار می شی ، به بابایی می گی : پشتت رو قشنگ بهم کن تا برات بخارونم .
خاله سمیه بعضی مواقع میاد بغلت می کنه و فشارت می ده و هی بوست می کنه : دعوا می کنی و می گی بوسامو نخور ، بعد میای پیشم و می گی : مامانی بوسامو بده ، منم دستمو بوس می کنم و به لپت می زنم که فکر کنی بوسات برگشته .
یه شب که همه خوابیده بودن ، یواش یواش رفتی و مادرجون بوس کردی و بهش گفتی : دیگه بوس نداری همه رو خوردم و بهش خندیدی .
شبا وقتی می خوابی ، یک دستت رو زیر صورت بابایی می زاری و دست دیگتو دور گردنش . قربون مهربونی و محبتت برم مامانی .
یه روز خاله سمیه داشت کیک درست می کرد و بابابزرگ خواب بود از توی آشپزخونه گفتی : زیاد حرف بزنین بابابزرگ بیدار بشه . بابابزرگ پاشو کیک بخور
جدیداً یاد گرفتی سی دی رو توی دستگاه می زاری و نگاه می کنی بدون اینکه کمکت کنن . عکس روی صفحه گوشی منو و بابایی رو عوض می کنی ، آهنگ می زاری ، فیلم می زاری ، بلوتوث رو روشن و خاموش می کنی ، تم گوشی رو عوض می کنی ، اگه عکس ، آهنگ یا فیلم جدیدی رو بریزیم می فهمی و می گی اینا رو کی ریختی . قربون اون هوشت برم .