محراب فضول ولی توی مدرسه مظلوم
وقتی میومدم دنبالت یا دلت رو میگرفتی تا پاتو می گرفتی و می گفتی که بچه ها منو میزنن . منو از روی صندلی میندازن و کیفمو پرتاب می کنن . میگن دوستت نداریم و باهام بازی نمی کنن . فقط ابوالفضل - پسر همکارم - با من بازی می کنی و توی حیاط گمش می کنم این همه دنبالش می گردم و پیداش نمی کنم . ازم خواستی که دفتر نقاشی تو خونه رو بهت بدم که ببری مدرسه و زنگ تفریحت نقاشی بکشی . من چون دلم برات سوخت قبول کردم که دفترت رو ببری . وقتی میومدی خونه دوست داشتی که تا شب با نوید بازی کنی . می گفتم آقا محراب الان بخواب وقتی بیدار شدی برو با نوید بازی کن . می گفتی که تو مدرسه که کسی با من دوست نمیشه و اصلا بازی نمی کنم الانم که نوید هست نمیزاری باهاش باز...
نویسنده :
مادر
8:44