برف بازي
سلام ، مليكا براي اولين بار برف ديد ، اما خوب هنوز كوچيك و در اون حد نيست كه بشناسه ، آقا محراب عزيز مامان روزي كه برف اومد بهت گفتم كه بابايي وقتي بياد ميبرمت برف بازي كني ، صبح روز پنج شنبه با بابايي رفتي بيرون و برفا رو فقط از توي ماشين نظاره كردي ، ظهري وقتي بابايي كاراش تموم شد اومد خونه دنبال من و مليكا ، چون هوا خيلي سرد بود مليكا رو باخودمون نبرديم بيرون ، فقط من و شما و بابايي رفتيم ، خيابونا خيلي قشنگ شده بود برفا روي شاخه هاي درختا نشسته بود و خيلي قشنگ بود و منم فقط نگاه مي كردم و به شما و بابايي هم مي گفتم ببين ببين اون درختا رو چقدر قشنگه . روي كوه ها رو برفا پوشونده بود و منظره خيلي قشنگي بود . اي كاش روي دروغ...
نویسنده :
مادر
9:42